سربازی
شوهرم در نیجر کشته شد . مرگ او وقتی تابوت را دیدم به سراغم آمد .
میشل بلک , نویسنده , با شوهرش برایان صحبت میکند .
اعتبار
کارن سیاه
میشل بلک
نویسنده : میشل بلک
ای .
قبل از سال گذشته , من هرگز در مورد اتفاقی که وقتی اجساد سربازانی که در خارج از کشور کشته شدهاند , فکر نکرده بودم . هنگامی که پسران جوان خود را از طریق فرودگاه اسکورت میکردند تا بقایای جسد پدرش را جمعآوری کنند , آن را دستاول تجربه کردم .
شوهر من , کارکنان , برایان برایان بلک , و تیم او در روز قبل در حال حمله به خارج از روستای کله گن, نیجر بودند . ستیزه جویان دولت اسلامی که حرکات این واحد را ردیابی کرده بودند , برایان را همراه با سه سرباز آمریکایی دیگر کشتند . بقایای شوهرم به پایگاه نیروی هوایی دوور برای پردازش در عرض چند ساعت حمله برده شد ; دو هفته طول کشید تا جسد او به کارولینای شمالی منتقل شود . تا وقتی که دیدم تابوت از کالای جت تجاری بیرون آمد , مرگ او برای من واقعی شد .
در < number > 1 < / number > مامور کمک به قربانیان , که توسط ارتش به خانواده ما گماشته شده بود , من و دو پسر من , سن و سال , و چندین تن از اعضای خانواده را برای رفتن به رالی بینالمللی موسسه دورهام به رالی منتقل کردند . این افسر کسی بود که از زمان اطلاع از مرگ برایان با ما بود . در فرودگاه , سه نماینده از موسسه خیریه , یک موسسه خیریه که خدمات خود را به اعضای نظامی و خانوادههای آنها ارائه میکند, ما را در پیادهرو ملاقات کرد و ما را از طریق امنیت و در عرض فرودگاه به یک اتاق خصوصی داخل سالن استراحت هدایت کرد . پس از یک جلسه کوتاه در مورد برنامه روز , ما به سمت دروازه هدایت شدیم تا با هواپیمای برایان ملاقات کنیم .
وقتی سوار آسانسور شیشهای شدیم , دستهایم را گرفتم و به آنها زمزمه کردم که همه چیز درست خواهد شد . من چشمانم را مستقیم به جلو دراز کردم و سعی کردم به سختی راه بروم - تا از وحشت و گریه جلوگیری کنم . بچههای من تا وقتی که به دروازه رسیدند , مرا دنبال کردند . افسر کمکرسانی توجه ما را به سربازانی که در شاهراه اصلی فرودگاه به راه افتادند , فرا خواند . مسافران کنجکاو ایستادند و به صف سربازان بلوز خود خیره شدند . بعضی از مردم به ما احترام میگذاشتند و به ما احترام میگذاشتند . دیگران سرشان را پایین انداختند , انگار که به یک تصادف ماشین خیره شده بودند , بعد به سرعت پایین رفتند یا پشت سرشان را برگرداندند .
تبلیغات
من به هر یک از فرزندان خود نگاه میکردم . نابودی درون وجودم باعث شد که صحبت کردن غیر ممکن شود . سربازان سمت راستم به عنوان اعلامیه روی آیفون در دروازه شروع به حرکت کردند . اشک بر گونههایم جاری شد . این چیزی نبود که تصور میشد برایان باشد . قرار بود یکی از خانوادههایی باشیم که در پیادهروها ایستاده بودند و مراسم حزنانگیز را که در وسط پایانه برگزار میشد , به رسمیت میشناختند , و سپس به سمت مقصد تعطیلات میرفتیم .
شش ماه قبل , برایان بحث میکرد که آیا قرارداد خود را با ارتش تجدید کند یا نه . او یک الگوریتم خرید سهام توسعه داده بود , و اگر چه برنامه هنوز در آزمایش اولیه بود که برایان برای نیجر باقی ماند , متقاعد شده بود که به زودی آماده خواهد شد و بالاخره توانست از ارتش خارج شود . پس از هشت سال خدمت , او نگران کمبود منابع برای مردان روی زمین بود , که درخواستها برای پشتیبانی و وسایل نقلیه بهتر توسط کسانی که زنجیره فرماندهی را بالا میبردند , شنیده نمیشد .
منبع سایت سربازی